نیایشی دیگر

تو را صدا می زنم. تویی که در جان منی. تویی که عاشق بودن با توأم. تویی که برای اثبات بودنت، هرگز به کتابی جز قلبم رجوع نکرده ام. تو را صدا می زنم که از رگ گردن دورتر نیستی و همواره درهای خوبی را به روی من گشوده ای. تویی که مرا برای این دنیا و بدی هایش نخواستی! تویی که مرا بی آلایش دوست می داری. تویی که مرا برای خیر و صلح مامور کرده ای و سال هاست در این تنگنای دنیا و در این سربالایی های عمر، ماموریتم را فراموش کرده ام.
تو را صدا می زنم ای آن که شناخته نمی شوی جز در دیدگان انسان های عادلت. تویی که عبور نمی کنی جز از دل مهربانان زمین. تویی که فریاد نمی کشی جز از حلقوم مظلومان و آزادگان. تو را صدا می زنم که نان مرا از گُرده جانم برداری تا جانم را یکسره در کار تو کُنم.
دعا چیست عشق من؟ آیا جز تسلایی است که تو به من می دهی با صدای خودم؟ آیا جز گفتگویی صمیمانه است میان تو و آن که به جانشینی تو قدم بر این خاک درد گذاشته است؟ نمی دانم از کجا بگویم ای زیبای من! دلم می خواهد از تو بگویم و در یاد تو غرق شوم. حس می کنم این روزگار دسیسه چیده است تا میان من و تو دیواری از جنس روزمرگی و عادت بسازد. دیواری که آجر به آجرش، بی ایمانی من است و گِلش، نا امیدی من. این دیوار چه بلند شده است عشق من! این دیوار از دیوار چین هم طولانی تر شده است. دلم می خواهد فریای بکشم که فرو بریزد این فاصله، این حجاب، این دیوار دوز ، این دیوار کلک!
تو را صدا می زنم ای صدای ناب لحظه های من! ای اشکی که بر گونه ام می دوی تا نپوسم! ای لبخندی که بر لبم می نشینی تا تسکین دل دردمندی باشم! ای دست پرمهری که مرا به کوچه های تاریک و بی محبت این شهر می بری تا در کنار دردمندانم قرار دهی تا از درد بی دردی، به بید نشیند خانه دلم. ای صدای ناب زندگی که در قلب کودکان بی پناه مرا صدا می زنی! دوست دارم تا ابد در کنار تو باشم! دوست دارم تا همیشه از آنِ تو باشم!
مرا ببخش، مرا ببخش اگر فکر طعام، مرا از اطعام بازداشت و ترس فردای خودم، امروزِ دردمندان را از یادم برد. مرا در دردهای مردمانت ذوب کن، با همه خودپرستی ها و افاده ها و سستی هایم!
این شهر بی تو مرا حبس می شود! مرا از چهار دیوار این زندان رهایی بخش! رهایی من در این روزگار اسارت، معجزه ای است که تنها از عشق برمی آید؛ و خدا می داند که تو تنها خدای منی، ای عشق!

(مرتضی کی منش، جمعیت امام علی (ع) تهران)


نظرات 1 + ارسال نظر
خاله ثمین چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 22:26

آمین....خیلی قشنگ بود...ممنون خاله شیما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد