جشن بوی عید شما چه رنگ و بویی دارد؟

دل می بندم، به امروز، چند روزیست که منتظر امروز هستم.

دل تنگم برایتان در دنیای کودکی خودتان، در جایی که من برایتان مرز مشخص نکنم...در جایی که من کودکیتان را به یغما نبرم...و به بهانه اینکه خانواده تو آنگونه که من می خواهم نیست، به تو هر چیزی را نچسبانم...تو را دوست دارم، عاشقانه...فقط به خاطر اینکه کودکی...کودک. تو تنها زاده خود هستی...همه چیز زاده خود توست...زاده وجود نازنین تو...فارغ از هر برچسبی که بر تو می زنند...

امروز جشن بوی عید خونه علم بود...در پارک رجا...قلعه ساختمون...

اپیزود اول

وارد کوچه خونه بچه ها می شیم...همیشه گوشه و کنار این کوچه آشغال و زباله هست...اما انگار آمدن بهار برای آن ها پیغامی دیگر دارد...تعداد بیشتر آشغال ها متعجب می کند ما را...خونه ما تمیزتر شده، خیلی حس خوبی دارم وقتی وارد خونه میشم...حس تازگی...اما اینجا...رنگ و بوی عید به گونه ای دیگر است...!؟

اپیزود دوم

رفتیم دنبال بچه ها...اولین خونه، مامان محدثه:نیستش، 1 ساعت پیش رفت جای مسجد...یکی یکی در خونه ها...هیچ کدوم از بچه ها نیستند، نه توی کوچه، نه توی خونه. متحیریم، کجا رفتند؟ رفتند پارک؟ نمیدونیم!...برگشتیم دم در مسجد! از تعجب شاخ درآوردیم! بچه هایی که تا 10-15 دقیقه قبل هیچ صدایی ازشون در نمی آمد، دم در مسجد هستند، می دوند، سلام می کنند، در آغوش می گیریمشون...خدایا چه حس خوبیست...این همه انرژی از هستی تو...

اپیزود سوم

کشمیر پابرهنه اومده! همه بچه ها میرن به سمت مینی بوس...ما به سمت خونه کشمیر، دنبال کفش...کفشات کو کشمیر...این طرف..اون طرف...انگار هیچ کسی توی این خونه نیست!برمیگردیم بیرون، باباش دم در ایستاده...خدایا دلم گرفت از این همه تلاش برای پیدا کردن کفش فرزند...حتی همسایه هم یک جفت دمپایی به این بچه نمی دن!...لحظاتی بعد با کمال تعجب...ما رفتیم دنبال یکی دیگه از بچه ها...کشمیر کفش به پا داره میاد...

اپیزود چهارم

کوچه خونه ایرج وآرش

آرش: ایرج رفته سرکار! مامانشون: رفته پارک فوتبال بازی کنه خانم!

برادر کوچکشون ناراحت روی زمین خوابیده و بهانه بادکنک ترکیده اش را می گیرد...آرش بر پشت او سوار می شود...لحظاتی بعد، مادر با فریاد می خواهد او را به خانه ببرد...صدایش قلبم را خسته می کند....

اپیزود پنجم

در پارک

بچه ها، 1،2،3. دویدن، لی لی کردن، پروانه زدن...آفرین بچه ها...

خوب می خوایم وسطی بازی کنیم...از بچه ها هر کی می خواد بازی کنه میره وسط...تنها دو تا خاله می مونن کنار با توپ به دست...بچه ها هر کی توپ بهش می خوره باید بره کنار، نباید دوباره بیاد وسط...آفرین حالا شد.....

فریبرز پلاستیکی در دست دارد. داخل پلاستیک 2 تا فورباغه! می خواد اونا رو ببره خونه، کنار ماهی هاش، به اسرار قورباغه ها رو از پلاستیک در میاریم...در دستانم آرام گرفته اند...با اسرار بسیار اون ها رو می ندازیم در استخر پارک... قورباغه ها شنا می کنند و می روند...بچه ها ذوق می کنند...شنا قورباغه روی آب...

اپیزود ششم

حاجی فیروزه...سالی یک روزه...وای خدای من! بچه هایی که تا همین چند ثانیه پیش میابقه دو می دادند، عمو زنجیرباف بازی می کردند، به هر سویی می رفتند...حالا همه مبهوت حاجی فیروز شدن...دوستش دارن، خیلی...باهاش شعر می خونن...دست می زنن...

اولین لیست اعلام نیازمندی های خانه علم قله ساختمان

دستانت را؛
نگاهت را؛
دعایت را؛
لبخند سرشار از شادیت را؛
همه را دوست دارم.
حتی فکرت به ما انرژی می دهد،
دوست عزیزم.
اولین لیست اعلام نیازمندی های خانه علم قله ساختمان جهت تجهیز خونه شکوه و زیبایی، خونه عشق و محبت:
1)موکت 80 متر (قیمت کل: 440.000 تومان)
2)رنگ جهت دیوارها و سقف (قیمت کل: 200.000 تومان)
3)درب، 3 عدد (قیمت کل:360.000 تومان)
4) وسایل برقی (لامپ و مهتابی) (قیمت کل 100.000 تومان)
5)یخچال قفل دار
6) گاز اجاق پزی
شماره های تماس یا ارسال پیامک: 09399691251/09353868221

خانه در حال شکل گیری است (خدایا شکرت، شکر)

کار در این خانه عشق می خواهد.
ذوق می خواهد. شور می خواهد.
سپاس ویژه از تمامی دوستان عزیزی که همیشه قوت قلب ما هستند.
حضورتان روز به روز، لحظه به لحظه، حضور خدا... را به ما یادآوری می کند.
 
دوستان ما امروز در حال نصب دیوارهای گچی پیش ساخته بودند...


این دیوارها بالا می روند، کودک من، به امید! 

به امید روزی که ما تو را در اوج ببینیم.

به امید روزی که از افتخار تو چشمان ما اشک آلود شود.

(تیم آماده سازی خانه علم قلعه ساختمان مشهد)

خانه ای خواهیم ساخت (نیازمندی های خانه علم)

خانه ای خواهیم ساخت، خانه ای از جنس امید، خانه ای از جنس نور.

خانه ای که دوستش داریم بی دلیل.

خانه ای که عزیزش می داریم از اعماق وجود.

خانه ای که گنجی گران بها خواهد شد.

دست هایمان را به هم گره می کنیم تا خانه را عظمت بخشیم، حلقه ای تشکیل می شود که عزیز است و هوشیار؛ و هیچ حد و مرزی ندارد.یارانی می خواهد همسو تا آن را گسترش دهند؛ تا رسیدن به خوبی را تسریع بخشند.

از کلیه یاران همیشگی خانه علم قلعه ساختمان و جمعیت امام علی مشهد خواستاریم که در آفرینش این زیبایی با ما همراه شوند:

1)     کمک در آماده سازی خانه،

2)     پشتیبانی مالی،

3)     ارائه پیشنهاد و نظر در همین صفحه یا پیامک به شماره های (09353868221/09399691251)

بیایید خانه ای بسازیم تا قطب خوبی در جهان شود.

حضورتان، پشتوانه تان، دعایتان، عشقتان و ...همیشه همراه ما بوده و خواهد بود.

دوستتان داریم بی دریغ.

(منتظر پیام های بعدی ما باشید)

 

عشق در جهان گسترش می یابد

عشق در جهان گسترش می یابد، زیبایی فراگیر می شود، اگر تک تک ما با تمام وجود حضور خدا را نه در کنارمان، بلکه در ذره ذره هستی ببینیم. آفریدگار همه چیز را آفریده است، همه خوبی ها بین زمین و آسمان معلق است، دستی می خواهد تا زیبایی کهکشان را نه در آسمان، بلکه در زمین به انسان ها نشان دهد.
هنگامی که به زیبایی می اندیشی، زمان و مکان مفهومی ندارد، همه چیز می آید و می رود، عادات چشمان ما را کور می کند. فرشته ای می خواهد تا حضور را به ما یادآوری کند.
فرشتگان ما کودکانمان هستند، فرشتگانی که در لحظه لحظه حضور جسم و روح ما در خانه علم، تمام برکات را بر ما ریزان می کنند. گویی آبشار رحمت خدا را به سمت ما سرازیر می کنند.

دندانپزشکی با علی

دیشب با دیدن عکسی که مهتاب از علی با اون وضع دندون ورم کرده اش گرفته بود ناراحت شدم و با زهرا تماس گرفتم بهم گفت که شماره دکتر ل رو بهم می ده که ایشون تا چند وقت پیش که تهران بودن با جمعیت اونجا همکاری کرده بودن و الان اومدن مشهد . با دکتر... تماس گرفتم و خودمو معرفی کردم و ماجرا رو توضیح دادم گفتن تهرانن ولی همون شب پرواز دارن به مشهد و ما می تونیم علی رو فردا ظهر برای معاینه پیششون ببریم طبق هماهنگی که با مرتضی کرده بودم صبح با هم رفتیم قلعه ساختمون و مرتضی با کمک چند تا از بچه ها خونه علی رو پیدا کرد به پدرش گفت همراه ما و علی بیاد ولی پدرش به بهانه مریض بودن مادر و خواهر علی نیومد تو مسیر علی با ترس مرتب از ما می پرسید دکتر می خواد چی کاربکنه و به قول خودش سوزن می زنه یا نه ما هم سرشو گرم می کردیم وقتی رسیدیم خوشبختانه زیاد معطل نشدیم و علی رو بردیم تو اتاق اونجا بود که علی که تا اون موقع آروم بود با دیدن دکتر و دستیاراش شروع به گریه کرد که نمیاد و می خوان سوزنش بزنن! دکتر به من و مرتضی گفت فاصله بگیریم تا علی ما رو نبینه وبا ترفندهای خاص خودش علی رو آروم کرد بعد ازمعاینه و گرفتن عکس از دندونش گفت که خیلی از دندونهاش خرابه و باید روشون کار بشه ولی فعلا دارو می ده که ورم دندونش بخوابه و بهتره یه عکس کلی از کل دندوناش بگیریم و بعد 5 روز علی رو با اون عکس ببریم پیشش وبرای اینکه ترس علی بریزه و عادت کنه دندوناشو فلوراید تراپی کرد و گفت تا یه ساعت چیزی نخوره در ضمن دکتر گفت مایله با ما همکاری بکنه و از بعد عید بچه های دیگه رو هم معاینه بکنه (کلی از این بابت خوشحال شدیم)بوروشور جمعیت رو بهشون دادم و گفتم خوشحال می شیم بیان دفترو اونجا در خدمتشون باشیم بعدازخداحافظی از دکترعلی گفت ازدکتر خوشش اومده و دوست داره باز بیاد:) مرتضی داروهاشو گرفت و وقتی بردیمش خونه به پدرش گفت بایدهر6 ساعت قرصهاشو بده و برای اطمینان بیشتر به علی هم یاددادیم کی داروهاشورو بخوره تاورم دندونش بخوابه و باز ببریمش . 
خاله هنگامه

قولنامه امضا شده توی دستمان... :)

ره آسمان درون است،پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند...


بالاخره این هم خانه علم ما...
با قولنامه امضا شده توی دستمان... :)
مبارک جمعیت امام علی و همه آنها که همیشه همراهمان بوده و هستند .

Photo: ‎ره آسمان درون است،پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند...


بالاخره این هم خانه علم ما...
با قولنامه امضا شده توی دستمان...  :)
مبارک جمعیت امام علی و همه آنها که همیشه همراهمان بوده و هستند!‎