عمل رامین

بعد از اینکه عمو محمدرضا قرار شد بمونه شبو پیش رامین دلم نیومد اینا رو براتون نگم.

امروز سر صبح با عمو محمد رضا و خاله فرزانه در خونه رامین بودیم که بهمون گفت باباش خونه نیست. نمی دونیم چرا اما وقتی رفتیم تو خونه دیدیم حال باباش از هر روز بدتره و به هیچ شکلی حاضر نمیشد بیاد و حضورش برای عمل الزامی بود.
آخرش مجبور شدیم ازش اثر انگشت بگیریم و خودمون تنها بریم بیمارستان.(امروز برای اولین بار وارد خونشون شدیم.بدترین چیزی که می تونید تصور کنید.توصیفش شاید از نظر اخلاقی درست نباشه.ولی همونی که گفتم.بدترین شکل ممکن از نظر بهداشتی و امکاناتی)
پذیرش قبول نکرد و منو پلیان مجبور شدیم برگردیم قلعه ساختمون تا هرجور شده پدرشو ببریم بیمارستان.خاله مهتاب و خاله زهرا (ابراهیمی) هم رفتن دنبال کارای پذیرش و بیمه رامین. هزینه عمل حدود 600 تومان میشد که در نهایت با بیمه ی جدید رامین و دونده گی هاش شد حدود 120 تومان(البته مبالغ رو فعلا حدودی میگم چون خستم و مخم پوکیده).
حدود 105 دقیقه منتظر بودیم که رامین رو به هوش آوردن بیرون و مستقیم رفت داخل بخش. اول کمی خوابش میومد. اما کلا حالش خوب بود. از دکترش هم خاستیم که امشب رو نگهش دارن، وگرنه قرار بود مرخص شه. آخه وضعیت بهداشت خونشون در حد بسیار وحشتناکی بود و ترسیدیم شب اول با اون حال ببریمش خونه. پدرشم همون ظهر رفت خونه، اما چیزی رو دیدم که تو این 2 هفته ندیده بودم. دست رامین رو گرفت و بوسیدش. نمی دونم تعجب کنم، خوشحال باشم یا هر حس دیگه ای.فقط بگم که باورم نشد...
وقتی رفت داخل بخش خاله شیما و زهرا (امیر) اومدن دیدنش، با تفنگ و دست بندی که 4 روز پیش تو بیمارستان دکتر شیخ دید و همش بهم می گفت اونو برام بخر.
رامین امروز خیلی شجاعانه و تنها رفت اتاق عمل و تا زمانی که من پیشش بودم یک آخ هم نگفت. فقط گفت: دایی چشمم درد میکنه. امیدوارم اثر بیهوشیش که میره درد نداشته باشه. امروز دستمو رو سرش کشیدم و لپای لطیفشو ناز کردم. اما حس کردم که هرگز اون نوازش به اندازه ی نوازش پدر و مادرش براش لذت بخش نبود. نمیدونم امشب باید غمگین باشم یا خوشحال...

(عمو مرتضی)

‬‎

نظرات 2 + ارسال نظر
ثمین یکشنبه 1 بهمن 1391 ساعت 23:02

سلام خدا رو شکر. کاش خبر داشتم روز دقیقش رو منم میومدم دیدنش. دست همتون درد نکنه واقعا زحمت کشیدین.ببخشین بچه ها رامین چندشنبه عمل کرد؟

شنبه ثمین جان

خاله نرگس سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 00:25

خیلی ممنون از بچه هایی که این چند روز خالصانه وقت گذاشتن. دتتون درد نکنه. امیوارم خدا ثابت قدمتون کنه در همه ی کارهای خیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد