یک روز دیگر با رامین

برداشت اول

باید دیروز می بودید و رامین رو می دید، هر لحظه ای که با اون بودیم برای ما سرشار از شادی و خاطره بود....

قرار بود رامین رو به علت مشکلات تنفسی و سرماخوردگی، ببریم پیش یک متخصص اطفال تا برای عمل چشمش تاییدیه بگیریم و یک چکاپ عمومی بشه. صبح که رفتیم دنبالش با ما نیومد، گفت می خوام برم مسجد، کلاس دارم. ما مونده بودیم مات ومبهوت، هر چی هم میگفتیم تو رو به عنوان نماینده بچه ها میخوام ببریم بیمارستان کودکان، قبول نمی کرد که نمی کرد، تا اواخر کلاس منتظر موندیم تا راضی شد با ما بیاد.

برداشت دوم

سوار ماشین عمو احمد شدیم. براش دو تا کتاب برداشتیم تا داخل ماشین بخونیم. اصرار داشت کتاب ها رو بده به من، مال خودم باشه. گفتیم باشه مال خودت. هر دو تا شعر بود، شروع کردم به خوندن یکی از کتاب ها، گفت آهسته بخون، من هم می خوام تکرار! مصراع مصراع می خوندم و رامین عزیز با آرامش نشسته بود و تکرار می کرد. علاقه خاصی به شعر داره.

برداشت سوم

یکم که گذشت دیدیم رامین داره زیر لب چیزی می خونه، گفتم رامین چی میخونی؟ می شه برای ما بلند بخونی؟

خیلی با احساس شروع کرد به خوندن آوازی که داشت زمزمه می کرد. گقتم رامین اجازه می دی صدات رو ضبط کنم؟ خوشحال شد.

دوبار گوشیمن زنگ زد (یکیشون زهرا امیر بود)، هر دو بار گفت گوشیت رو بده به من و شروع کرد به خوندن، خیلی جالب بود هر باری که می خوند مثل همون دفعه اول پرشور و احساس بود! انگار هر آدمی براش یک مفهوم متفاوتی داشت، برای هرکسی یک احترام خاصی قائل بود (چیزی که ما بزرگترها به راحتی فراموش کردیم) این رو چندبار دیدیم، یکبار دیگش هنگامی بود که پس از خداحافظی ما با خانم افشاریان (از کارمندان بیمارستان) بهش دست داد. ازخانم دکتر هم که خداحافظی کردیم؛ همین کار رو کرد، خیلی راحت و بی هیچ ادعایی دستش رو برد جلو و دست داد.

برداشت چهارم

دیروز فهمیدیم رامین علاقه خاصی به کتاب داره. اون دوتا کتاب داخل ماشین رو که یادتون!... اتاق خانم افشاریان که رفتیم، وقتی صحبتمون تمام شد دیدیم رامین داره یک کتاب رو ورق می زنه، گفتیم رامین این کتاب مال شما نیست. با بی میلی کتاب رو گذاشت روی کتاب های دیگه. خانم افشاریان کتاب روبه رامین هدیه داد و اون خیلی خوشحال شد.

در طبقه پایین بیمارستان، نزدیکی پذیرش یک نمایشگاه کتاب برقرار بود، رامین شروع کرد به اصرار که عمو احمد برام کتاب بخر!......


نظرات 2 + ارسال نظر
elahe سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:14 http://barobaxbahal4riazi.mihanblog.com

چه بچه نازی
اخی

خاله نرگس سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 23:05

رامینه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد