کلاس خانه علم در حیاط مسجد

امروز طبق هماهنگی و توافق قبلی با بچه ها همگی رفتیم برای یک حرکت اعتراضی توی مسجد!صبح وقتی که رسیدیم دیدیم که بچه ها همه توی اتاقک کوچیکی که تازه توی حیاط مسجد ساخته شده کز کزدن و از سرما به هم چسبیدن!وقتی رفتیم توی اتاق و دست و پاهای کوچولو یخ زدشونو و بی حالیشونو دیدیم خونمون به جوش اومد!دیگه برای کاری که میخواستیم بکنیم شکی نداشتیم!در حالی که خانم ایزدی عزیز(خادم مسجد) از پنجره اتاقش داشت با لبخندی ملیح ما رو نگاه میکرد رفتیم و زیرانداز ها رو درست جلوی در قفل زده مسجد پهن کردیم و بچه ها رو آوردیم نشوندیم اونجا!در حیاط رو هم باز گذاشتیم !منتها چون هوا کمی سرد بود و بچه ها لباس مناسب نداشتن خیلی نتونستیم نگهشون داریم!کمی که مینشستن بدو بدو میدویدن سمت آفتابگیر مسجد تا گرم بشن!برای اینکه امروز هدر نره و بچه ها هم مشغول باشن اول خاله شیما کلی بهشون نرمش و ورزش داد!شبنم رو بغل گرفتم ..قلب کوچولوش تند و تند توی سینه اش میزد! :) این خوب بود! بعد از اون با خاله نرگس و خاله شیما و عمو مسعود عمو زنجیر باف بازی کردیم(البته عمو مسعود زیر بار نمیرفت!چه معنی داره آقایون عمو زنجیر باف بازی کنن؟ :) )اما بعد همراه شد :) بعد با بچه مسابقه های جالب اجرا کردیم مثلا:هر کار من میکنم شما برعکسشو انجام بدید! این یکی خیلی جالب بود!و بچه ها رو هیجان زده کرد!بعد هم پانتومیم بازی کردیم!به بچه ها کیک و آبمیوه دادیم و در نهایت خاله شیما و خاله نرگس از روی مجله هایی که به بچه ها داده بودیم براشون شعر و قصه خوندن!ماجرای جالب امروز این بود که عمو مرتضی که اومده بود تا بابای رامین رو برای امضای رضایت نامه عمل پسرش ببره بیمارستان،وقتی داشت با خاله شیما صحبت میکرد یهو شبنم کوچولو اومد و با یه حالت طلبکارانه ای البته به شوخی بهش گفت:تو چی داری میگی به مادر من!هان؟با مامان من چیکار داری؟؟! :) همراه با یه چشمک به من! ;) (مادر شبنم چند سالیه که فوت شده)...نهایتا هم بعد از رفتن بچه ها منتظر حاج آقا(امام جماعت مسجد)شدیم و ایشون که تشریف آوردن باهاشون برای کارهای خانم ایزدی و اینکه ما رو بیرون کردن صحبت کردیم...گفتیم که مسجد خونه خداست و نباید درش به روی عزیزترین مخلوقات خدا بسته باشه!گفتن این بچه ها نجس و پاکی حالیشون نمیشه!گفتیم اینا فقط لباساشون کثیفه!گفتن:تو مسجد پوست کیک و آبمیوه ریختن!آشغال مداد تراش و پاک کن!(در صورتی که معلم ها همیشه بعد کلاس کلا مسجد رو جارو میزنن!)گفتیم:اگه مسجد خونه خداست که باید درش به روی همه باز باشه و اگه صاحاب داره که هیچی!گفتن :مسجد جای نمازه!گفتیم:این بچه ها بزرگترین عبادتن!اگه اینجا نیان کجا رو دارن که برن؟؟!!هیچی نگفتن...امروز چند جا هم برای اجاره خونه سر زدیم!یکی دو جای خوب پیدا شد...

(زهرا امیر)

نظرات 2 + ارسال نظر
elahe سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 11:09

....

مینا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 12:12

واقعا که!!! از کجا میدونه کسانی که برای نماز میان مسجد پاکتر از این بچه هان!پاکی فقط به لباسه؟
چه جوری می خواد اون دنیا جواب پس بده؟؟!!
همون بهتر که برین دنبال جایی که منت رو سرتون نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد