تو خورشیدتو پیدا کردی رامین!

فراموش میکنم که اونقدر تنها بودی که روز عملت نه پدرت بالای سرت بود نه مادرت!
فراموش میکنم که پدرت بعد از یک ماه دوندگی بچه ها صبح روز عملت اونقدر نئشه بود که حتی در حد یک امضاء رضایت حاضر نبود بیاد بیمارستان!
و اونقدر بچه ها رو اذیت کرده بود که یک لحظه تصمیم گرفتیم پول مواد اونروزشو بدیم تا بره خودشو بسازه تا واسه یک لحظه به یاد تو بیفته!
فراموش میکنم که چطور بدون این که پولی بهش بدیم خودش خودشو ساخت و اومد امضا داد و تو رو رها کرد و رفت!
اما لبخندهای قشنگتو که بی دریغ نثار همه میکردی با همه گیجی بیهوشی که داشتی فراموش نمیکنم!
... وقتی دستمو محکم تو دستت گرفتی و گفتی امشب پیشم بمون رو فراموش نمیکنم ...
وقتی میترسیدی که تنها بمونی رو فراموش نمیکنم!
این که اونروز بیشتر از ده نفر حالت رو پرسیدن و به دیدنت اومدن فراموش نمیکنم!
این که دوباره باید به چه خونه ای برگردی رو فراموش نمیکنم!
تو خورشیدتو پیدا کردی رامین!
تو خورشید هاتو پیدا کردی:مرتضی،فرزانه،شیما،مهتاب،زهرا،احمد،هنگامه،مسعود،پریسا...
مطمئن باش که دیگه تنها نمی مونی پسرم...
(خاله زهرا (امیر))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد