دنیای عجیب آدم ها

با وجود اینکه چندین باری است که به کوچه بچه ها میریم؛ اما هر بار برام تازگی دیگه ای داره، هر بار در این کوچه و محل، چیزهای جدیدی می بینم. انگار هر بار می خواد بهم بگه، هی شیما، اینجا یک چیزایی هست که تو تا حالا ندیدی و فراموششون کردی...
و هر بار که مثل این دفعه برای دعوت به یک بازدید یا جشن میریم و مدت زمان بیشتری رو در کوچه هستیم، شاید دو ساعت، اندکی کم یا بیش، به در این خانه و آن خانه می روی؛ منتظر میشی که شاید یک ولی یا پدر و مادر و سرپرستی بیاد بهش بگی و رضایت نامه رو بدی....

صحنه اول (یادآوری دوباره) : این دفعه برخلاف دفعات قبل، اول رفتیم دم در خونه ایرج و آرش. مباز هم ایرج خونه نبود. (دفعه پیش که نیومد جشن بوی عید، آرش گفت رفته سرکار! و مادرشون گفت رفته پارک رجا)، این بار از برادر کوچکشون ابوالفضل پرسیدم، گفت رفته سرکار! (با آرش نتونستیم تنها حرف بزنیم). ایرج 13 ساله رفته سرکار!!!! جالب اینکه امروز برای آخرین بار که رفتیم رضایت نامه رو بدیم به والد رخساره، مامان ایرج و آرش رو در کوچه بلوچ ها دیدیم! آدمی که همش انتقاد می کنه بچه هم از بلوچ ها کتک می خورن!!!

صحنه دوم (تصادف) : بچه ها از همون اول می گفتند علی کوچولو (نه علی بلبل که از کانون آزاد شده) با یک ماشین تصادف کرده و مشل یک سنگ رفته زیر ماشین....با فرزانه، مرتضی و مصطفی رفتیم دم در خونشون. یک آقایی دعوتمون کرد بریم داخل خونه، داخل حیاط ایستاده بودیم، یک جوونکی می خواست از داخل ساختمون بیاد بیرون، دستش پایپ بود، با دیدن ما جا خورد، برگشت داخل ساختمون. دوباره 2-3 نفری اومدن بیرون و ما رفتیم داخل ساختمون 3 اتاقه، و بعد داخل اتاقی که 4-5 تا زن و بچه خوابیده بودن و به حضور ما اهمیتی ندادن و همچنان خوابیدن (نوش جانشون)، همون آقاهه علی رو بیدار کرد، خاله فرزانه رفت بالا سرش تا ببینه اوضاع از چه قراره، اولش علی خجالت کشید یا ترسید!؟ سرش رو کرد زیر پتو، با اصرار فرزانه گوش و بازو پانسمان شدش رو دید، دستاش پر از زخم بود و حتی آثار خاک روی زخماش. فرزانه گفت گوشش چرک کرده! هر چی بهش گفتیم بیا همین جا خاله فرزانه برات پانسمانش رو عوض کنه، زیر بار نرفت....هی گریه کرد و گریه و گریه...گفتن یک روز، دو روز، شایدم سه روز بیمارستان بوده، فردا هم دوباره می برنش برای تعویض پانسمان (به امید خدا) (یاد زمانی افتادم که به علت یک حادثه، چونه، کتف و دستانم آسیب دیده بود، پزشک تک تک خراشیدگی های دستانم رو تمیز کرد، شاید چون آشنا بوده این کار رو کرده! حداقلش با آب که پاک می شد زخم های دست علی!!!!!!؟)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد