ماجرای به تاخیر افتادن عمل رامین

دیروز (چهارشنبه، 20 دی) از ساعت 11:30 تا دقیقا 1:30 تو کوچه پس کوچه ها ی محله رامین دنبال رامین و شناسنامه ی باباش بودیم. رامین دیروز عصر نوبت عمل داشت. مجرای اشک چشم راستش بسته شده. از یکشنبه نوبت گرفته بودیم براش. از صبح خانم ابراهیمی تو بیمارستان دنبال کاراش بود.آما سرآخر خبر داد که رامین بدون شناسنامه عمل نمیشه. ما هم رو حساب تفکر مثبت تو دلمون گفتیم: بیخود کردن. مگه دست خودشونه.شناسنا مه رو از یه جایی پیدا کردیم و دیدم ساعت نزدیک 2 شده.تو همون مدت داخل ماشین من و خانم نقدی به هرکی شد زنگ زدیم تا یه راهی برای نبود شناسنامه ی رامین پیدا کنیم.اما پیدا نشد و با نهایت اعتماد بنفس رفتیم بیمارستان. نگهبان ورودی که مرد خیلی خوبی بود کمی بهمون راهنمایی داد. مثلا گفت بدون شناسنامه عمل نمیشه(خدا خیرش بده کمک بزرگیه خودش).راه حل دومی که جلوی پامون گذاشت این بود که برین دادگستری حکم قضایی بگیرین. خب 2 تا مشکل داشت.یکی اینکه ساعت 2 دادگستری ای باز نبود دوم این که بنده رو صدا زد بیرون و گفت: ببین اگه اینی که من میبینم پدر رامینه، با همین وضع ببرینش دادگاه عمرا قاضی بهتون حکم بده(بازم دستش درد نکنه.بالاخره خودش راه حله دیگه).
اما یه راه سومی هم داشت. اینکه دکتر برامون جراحی رو مهر اورژانس بزنه. ما هم صبر کردیم تا پزشک رسید.تو 2 دقیقه آنچنان قشنگ هر سه ی ما رو ..


بگذریم.دکتر مهر اورژانس رو نزد و عمل به همین راحتی کنسل شد.
راهی نداشتیم، هر سه راه ممکن نبود. تنها راه پیش رو یک چیز بود. گرفتن شناسنامه مجدد برای رامین. اما با چه شرایطی؟ میگم حالا.باقیشو بخون.
صبح امروز یعنی 21 دی 92 خانم نقدی ساعت 9 تماس گرفت و گفت: دارم میرم دفتر پیشخوان دولت (محترم) الکترونیک.
پانزده دقیقه بعد تماس گرفت که برم دنبال پدر رامین (سخت ترین کاری که تو عمرا انجام دادم بخدا)، بگذریم.با بابای رامین ساعت 12 ظهر رسیدیم دفتر پیشخوان. حالا متصدی میگه: شناسنامه مادر و پدر...
میگم شرمنده فقط مال پدرش هست
میگه:خوب برو درخواست رو تنظیم کن
رفتیم فرم رو پر کنیم. میگم آقای ج مشخصات مادر رامین چیه؟ میگه:
راستش نمیدونم (اول یه اسم سخت گفت که یادم رفت) بعد گفت گلی. گفتیم خب فعلا نمی خواد. بیا بریم محضر سندش رو تنظیم کنیم برگردیم یه کاریش میکنیم. بعد از اینکه از محضر برگشتیم متصدی دوباره می پرسه: اسم مادر لطفا. (قربانی ابراهیم که نبوده از رو هوا اومده باشه).

میدونید اسم مادر رامین رو چی گفت: گل بانو (آخه چرا، چرا نمیتونه حتی اسمی که نیم ساعت پیش گفته رو حفظ کنه؟ شما بگین)
خلاصه زدن گل بانو.دعا کنین تو اسناد قبلی هم همین باشه که درد سر نشه.
این همه نالیدم بزارین خبرای خوش رو هم بدم.اینکه دو ماه دیگه دوتا شناسنامه ی خوشگل میاد در خونه ی خودمون.یکی به نام رامین و یکی هم به نام پوریا داداش بزرگش و اینکه از سال دیگه می تونن برن مدرسه. و اما خبر خوب دوم اینکه با رسیدی که الان داریم میتونیم یکشنبه بریم ثبت احوال و یک معرفی بگیریم برای بیمارستان و ایشالا چهار شنبه ی دیگه رامین رو عمل کنیم. خیلی حرف زدم. براش دعا کنید که خیلی تنهاست. فکر کنم حتی کسی رو نداشته باشه که براش دعا کنه. حق بدین این رو بگم. شاید با خودت بگی اگه پدرش به فکرش نبود که نمیومد باهام امروز. اما اگه بدونی که پدرش اومد تا شناسنامه درست شه و بره کارای یارانه هاشو انجام دیگه قطعا حقو میدی بهم..

(عمو مرتضی)

نظرات 2 + ارسال نظر
نیکی دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 20:54

ما هم ساکنه قلعه ساختمونیم با افتخار
درود بر قلعه ساختمانه قهرمان

elahe سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 11:15

حتما واسه رامین دعا می کنیم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد