حکایت همچنان باقیست

امروز با عمو مرتضی رفتیم دنبال رامین و پدرش که ببریمش بیمارستان ُساعت ۳ نوبت عمل داشت 

ساعت۱۱  

ما تو محله کشاورزیم از درد سر دنبال رامین گشتن تو خونه خودشونُ خونه مادربزرگش و پارک محل که بگذریم خانم ابراهیمی زنگ زد و گفت بیمارستان بدون شتاسنامه پذیرش نمی کنه با رییس بیمارستان هم حرف زده بود به هر شیوه ای که میدونستیم متوسل شدیم زنگ زدیم به دوست واشنا که شاید فرجی بشه که نشد  

رامین رو بعد از چند بار متراژ کردن محل تو پارک پیدا کردیم موهاشو  با اب به قول خودش فشن کرده بود لباسهاشو تو همون پارک تنش کردیم ولی راضی نشد کلاه سرش بذاره(اخه موهاش خراب میشد) 

ساعت ۱۲ 

دوباره رفتیم خونه رامین دنبال پدرش که بالاخره پدر گرامی دود رو به سلامتی بچه اش ترجیح داد (با از رو نرفتن ما و گریه های مادر رامین) رضایت داد بساط رو ول کنه با ما بیاد بیمارستان  

ساعت۱ ظهر

تازه داستان شروع شده شناسنامه پدر رامین معلوم نیست کجاست 

تاکسی گرفتیم و هر جا پدر رامین گفت رفتیم 

ساعت ۲ بعد از ظهر 

 ما هنوز محله کشاورزیم ولی بالاخره شناسنامه رو پیدا کردیم 

ساعت۳ بعد ازظهر 

بالاره رسیدیم بیمارستان اما بی فایده است بدون شناسنامه هیچ کاری نمیشه کرد  

ساعت ۴ بعد از ظهر دکتر اومد باهاش صحبت کردیم راضی نشد 

ساعت ۴ونیم بعد از ظهر 

اومدیم دادگستری تا شاید بتونیم از قاضی حکم بگیریم 

کسی  نیست یک ساعت دیگه دادگستری فعال میشه  به عمو مرتضی میگم  ظاهرا تنها کاری که امروز انجام دادیم پیدا کردن شناسنامه پدر  رامین بود

ساعت ۵ بعد ازظهر 

تو تاکسی نشستم رامین این قدر خسته است که رو پای من خوابش برده به این فکر میکنم که سهم این بچه تودنیای این ادمها چیه؟ 

یه بابایی که وجودش رو کنارش احساس کنه یا حتی یه اوراق هویت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 21:30

زنده باشیم بسان یک خورشید
در زندگی یکی کودک
یتیم و تک افتاده و خسته،
آنجا که صبر میکنه،
آنجا که استقامت میکنه،
آنجا که ایستاده
و فقط یک خورشید میخواد...
*شارمین میمندی نژاد*

بچه ها خورشید وجودتون همیشه تابنده باشه...
ننوشتید که آقای علی نژاد بجای پدر رامین برای شناسنامه المثنی امضا داده!و اون ماجراها...
عمو مرتضی بیا خودت بنویس!

باشه خودش بیاد گزارش اون روز رو بنویسه منم فقط تلفنی به عنوان شاهد امضا کردم

نسیبه پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 22:06

خدا اجرتون بده من مدتیه میام اینجا و مطالبتون رو می خونم تورو امام رضا برا من دعا کنید مطمئنم بهتون توجه خاص دارند

elahe جمعه 22 دی 1391 ساعت 11:36

:(

مینا شنبه 23 دی 1391 ساعت 12:48

خدا قوت فرزانه جان
شماها تلاشتون رو کردید،اون بچه همین که می بینه کسانی هستند که زندگی اش براشون مهمه خیلی براش کمک کننده است

مرسی عزیزم برای پیشنهاد مدرسه ات ولی مدارس فقط عصر شاید موافقت کنند که اون هم مشکلات مربوط به خودش رو داره قبلا به این مورد فکر کرده بودیم
انشالله مشکل خونه همین روز ها حل میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد