........


     امروز سومین حضورم تو کلاس بود ...


    قرار بود دکتر بیاد وبچه ها را معاینه کنه ؛ که البته اومده بود .


    مثل دفعات قبل ، دونه دونه رفتیم در خونه ی بچه ها ، دنبالشون ...


    البته من دیر رسیدم ؛ وقتی رسیدم بهم گفتند خانوم ترحمی رفته دنبال بچه ها ...


     من هم رفتم ...


     روز خیلی سردی بود ، اما بچه ها واقعا هیچی تنشون نبود !


     من با کاپشن سرما میخوردم !


     اما بعضی از بچه ها با یه لباس خیلی معمولی تو کوچه بودند !!!


    وقتی آدم چنین صحنه هایی را میبینه ، واقعا هیچی نمیتونه بگه ... هیچی ... !!!


    وقتی میبینی بچه ای را که لباس درست و حسابی نداره !!! داره میلرزه !!!


   وقتی میبینی بچه ای 10 دوازده سال سن داره و فرق مثلث و مربع را نمیدونی !!!


   وقتی میبینی بچه ای ، توی خونه ای زندگی میکنه که نه تنها محل فروش مواد مخدر! ؛ بلکه مکانی برای استعمال مواد مخدر توسط سایر افراد هم هست !!!


(گذاشتم عکسشو ...


تو ادامه مطلب همین پست !


هست ...


برو ببین !!! )



واقعا می مونی چیکار کنی؟


چی بگی ؟


-----------------------------------------------------

تیک تیک تیک تیک ....


این صدای دندونای یکی از بچه ها بود که تو گوشم می پیچید !!! از سرما میلرزید و دندوناش روی هم میخورد !!!


بهش میگن چرا لباس نپوشیدی ؟ یه جواب الکی میده و همین جور میاد مسجد ! با همون لباس !


-----------------------------------------------------







یکی از خانوم ها ، باخودش دوربین آورده بود و عکس های زیادی گرفت .


تو عکس هاش این یکی بیشتر از همه نظرمو به خودش جلب کرد ...



نمی دونم این خانوم دقیقا کدوم یکی از خانوم هاست .

فک کنم خانوم مولایی باشه ؛ یکی از بچه ها را گرفته زیرچادرش که سرما نخوره !



این خونه ی یکی از بچه هاست .


این بیرون خونه



این هم داخل خونه (البته فک کنم این دوتا عکس مال 1 خونه نباشند )



این هم یکی از بچه های کلاس



--------------------------------------------------------------------------------

این نقاشی را یکی از بچه ها کشیده بود ...


پرسیدم این کیه ؟


نگفت ...


ولی خب بچه های خانه ی علم میدونند این کیه !



  ولی انصافا خیلی قشنگ کشیده ، من میخواستم بکشم به این قشنگی نمی تونستم بکشم  !!!

واقعا نشون میده خیلی بچه ی باهوش  و با استعدادی هه !!!



نظرات 8 + ارسال نظر
احسان یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 17:51 http://blackeshgh.blogfa.com/

واقعا عکسهاش دردآور بود...!
ایشالا توی کارتون موفق باشین...!

ممنون ...

خاله مهتاب یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 19:51

ابولفضل واقعا بچه ی با استعدادیه ، کاش بشه زودتر بفرستیمش مدرسه ، واقعا حیفه

اگه توی یک خانواده ی نرمال زندگی میکرد، حتما تا الان تو یه عالمه مسابقات شطرنج و نجوم وو و مدال اورده بود !

حافظه ی به شدت قوی ای داره، یادگیریش فوق العادست ، کتاب داستانی رو یک بار واسش بخونی دفعه ی دوم کلمه به کلمه اش رو واست تعریف میکنه....

اینم از نقاشیش دیگه ، ابولفضل کوچولوی من ...

نگفتی این نقاشی کی را کشیده؟

---------------------------------------------------------
داری میری رو اعصابم !!!
چرا اون ایمیل را تایید نمیگنی !!!!

خاله مهتاب یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 21:41

تایید کردم که ! چرا میزنی؟

شما بیشتر از اینا حقتونه خانوم خاله مهتاب

خاله مهتاب دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 08:02

هوا برفی بود خانه علم تشکیل نشد

چه بد !!!

...الهام دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 11:25 http://ChandLahzeBia2.mihanblog.com

چقد خوب میشد اگه منم می تونستم بهشون کمک کنم ..

باور کن خیلی دوست دارم ..

شایدم بتونی ...

باید بری به دفتر جمعیت امام علی(ع) تو شهر خودتون

تارا دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 13:35 http://tara1996.blogfa.com

سلام،چقدر دردناک
اونوقت من انقدر ناشکری می کنم که چرا مثلا فلان همکلاسیم آیفون5 داره و من ندارم.حالا می فهمم که چقدر بدم

از وقتی این بچه ها را دیدم خودم هم خیلی رفتار هام تغییر کرده

فرشته (کافه ترانه) دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 16:05 http://kafehtaraneh.blogfa.com

خدا خیرت بده ...
کاش یه روزی این بچه هام یه زندگی خوب تو یه محیط خوب با افراد خوب داشته باشند

کاش !!!

الهه سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 14:33

خیلی غصه خوردم اینوخوندم ولی واقعا این مشکلات توجامعه زیاده وادمایی مثل خودم حتی فک نمیکنند کسی غصه ای داشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد