مدرسه ای که بودم ، وقتایی که مثل دیشب برف شدید بود، تا صبح چندین بار از خواب بیدار میشدم از پنجره بیرون و نگاه میکردم و هی دعا میکردم تا انقد برف بباره که صبح مدرسه تعطیل شه !
دیشب هم همین اتفاق افتاد با این تفاوت که با هربار کنار دادن پرده و دیدن حجم برفی که روی زمین نشسته ، بغض میکردم و تو دلم هی دعا میکردم که نکنه انقد برف بیاد که فردا نشه رفت خانه علم .
متاسفانه امروز خانه عشقمون به دلیل بارش شدید برف صبحگاهی؛ برگزار نشد :'(
آره متاسفانه بچه ها یک روز عقب افتادن
خودمون هم عقب افتادیم
چه تفاوتی ...
شما دعا می کردین که کاش اینقد برف بیاد تا مدرسه ها تعطیل شه ..
ولی ما می گفتیم یعنی میشه مدرسه ها رو به خاطر گرد و خاک تعطیل کنن ..
چون توی این گرد و خاک کلی مریضی هست ، وحشتناک ترین مریضیش هم سل بود ...
چه تفاوتایی ..
شما مگه کجا بودید؟ بیابون!
منم همین احساسو داشتم تو این چند روز که کلاسها به خاطر فوت خادم مسجد تعطیل شد احساس میکردم یه چیزی رو گم کردم راستش وقتی بچه ها رو دیدم و پریدن بغلم از اینکه میدیدم اونا هم دلشون تنگ شده دلم غنج رفت
آره عزیزم پیش بجه ها بودن اول از همه به خودمون کمک میکنه
نه خیر عزیزم ..
تو بیابون نیستم ولی به خاطر لطف بیش از حد مسئولین شهرمون نزدیکای بهار مث بیابون میشه ..
مگه گرد و خاکای خوزستان رو تا حالا تو اخبار ندیدی ؟؟؟؟؟؟
چی بگم والا