روزها از آن اتفاق گذشته اما هنوزم شیرینی اش را با تمام وجودم می چشم.
از آن روز بی دلیل و با دلیل بارها خاطراتی را که برایم عزیز بوده اند را از کودکی تا اکنون را مرور کرده ام که شاید تعدادشان به تعداد انگشت های یک دست هم نرسد اما
هر بار خاطرات آن روز را بینشان یافته ام.
بعد از چند جلسه تعطیلی به خاطر مراسم تعزیه ی خادم مسجد دوباره کلاس تشکیل شد.
طبق معمول بچه ها نبودند که البته کاملا هم حق داشتند از بچه ها خواستیم دنبال دوستاشون یا یکجورایی هم کلاسی هاشون برند
وای باور کنید هر چی بیشتر بگم کلمات رو شرمنده تر کردم
فقط و فقط میگم فوق العاده بودند
مثل فرشته ها
توی اون همه بچه چهره ی آرش که شاید دوازده سیزده ساله باشه اصلا از ذهنم پاک نمیشه
پسر شیطونی که یکمی لجبازه
اونقدر اروم شده بود و پشت سر دوستاش نشسته بود و به حرفای خاله هاش گوش میداد
یادش بخیر اون روزی که بهم گفت تو از همه ی معلمای اینجا بدتری
و دو سه باری هم تکرار کرد
به خدا کاملا هم بی دلیل اون جمله یکی از شیرین ترین جمله هایی است که تا به حال کسی راجب خودم بهم گفته
آخرشم گفت که اگه پولشو خودمون بدیم مارو زمین فوتبال می برید؟
داخل پرانتز بگم که از اون روز دیگه نیومد وروز آخری که ما کلاس داشتیم رفتیم دنبالشون و دیدیم که داشت از یک آقایی پول میگرفت این فکرو کردیم که شاید داشت مواد میفروخت
تا ایستگاه اتوبوس بچه ها دنبالمون می اومدند و مصرانه میگفتند که باید
که باید واسه ما کیک بخرید و خواهش میکردند ما رو خونتون ببرید
دیگه بقیه اش با خودتون..................
از اون روز بارها ارزو کردم که ای کاش کارای خیرمون واسه خدا باشه
نه راضی نگه داشتن وجدان خودمون
الهی آمین
سلاااااااااااااااااااام من برگشتم
اپم خوشحال میشم بیای
سلام
حتما میام
چی بگم خاله زهرا ؟؟
اینقد قشنگ نوشته بودی که هیچ حرفی واسه گفتن نذاشتی ..